دانلود صوت
آقایان اهل علم، فضلا، محترمین، رجال فضیلت، متدینین، مذهبی ها خود امام حسین علیه السلام هم راضی است که من امروز شما را به حرم این سه ساله ببرم.
خدا نکند سرپرست شوی، به خدا سرپرستی خیلی زحمت دارد، مسئولیت دارد. سرپرست بچه ها بود. زینب سلام الله علیها با این همه غمی که دارد باید به همه کارها برسد
بی بی تمام زنها و بچه ها را خواب کرد. حالا اومد خودش بخوابد
کمتر من این کلمه را با صراحت گفته ام اما روز اربعین است بگذارید بگویم، آتش بزنم
آی زن ومرد! زینب سلام الله علیها آمد روی خاکها بخوابد. تا آمد بخوابد یک وقت دید گوشه خرابه در تاریکی ها یک بچه بلند شده هی می گه
بابا ،بابا. ای خدا چه کار کنم؟با این همه زحمت من این زن و بچه را خواباندم، باز یکی یکی بیدار می شوند
بلند شد آمد جلو ببیند چه کسی است؟ دید رقیه است.
امروز برا امام حسین علیه السلام داد بزنید
رقیه گفت: من بابام و می خوام، الان بابام اینجا بود
دختر دردانه منم/ به کنج ویرانه منم
عمه چه آمد به سرم/ چرا نیامد پدرم
الله اکبر ، الله اکبر
یه وقت دیدند، یک غلام آمد یک طبق آورد، این بچه دوید جلو، روپوش را برداشت، دید سر بریده حسین علیه السلام …
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
حضرت رقیه به عمه زینب گفت:
عمه جان شب مرگ من است امشب
وای که ز نور رخ بابم خرابه روشن است امشب
به زین العابدین بر گو که ما پیمانه بشکستیم
تو هم پیمانه را بشکن، پدر نزد من است امشب
خدا نکند سرپرست شوی، به خدا سرپرستی خیلی زحمت دارد، مسئولیت دارد. سرپرست بچه ها بود. زینب سلام الله علیها با این همه غمی که دارد باید به همه کارها برسد
بی بی تمام زنها و بچه ها را خواب کرد. حالا اومد خودش بخوابد
کمتر من این کلمه را با صراحت گفته ام اما روز اربعین است بگذارید بگویم، آتش بزنم
آی زن ومرد! زینب سلام الله علیها آمد روی خاکها بخوابد. تا آمد بخوابد یک وقت دید گوشه خرابه در تاریکی ها یک بچه بلند شده هی می گه
بابا ،بابا. ای خدا چه کار کنم؟با این همه زحمت من این زن و بچه را خواباندم، باز یکی یکی بیدار می شوند
بلند شد آمد جلو ببیند چه کسی است؟ دید رقیه است.
امروز برا امام حسین علیه السلام داد بزنید
رقیه گفت: من بابام و می خوام، الان بابام اینجا بود
دختر دردانه منم/ به کنج ویرانه منم
عمه چه آمد به سرم/ چرا نیامد پدرم
الله اکبر ، الله اکبر
یه وقت دیدند، یک غلام آمد یک طبق آورد، این بچه دوید جلو، روپوش را برداشت، دید سر بریده حسین علیه السلام …
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
حضرت رقیه به عمه زینب گفت:
عمه جان شب مرگ من است امشب
وای که ز نور رخ بابم خرابه روشن است امشب
به زین العابدین بر گو که ما پیمانه بشکستیم
تو هم پیمانه را بشکن، پدر نزد من است امشب