حکایتی از تشرف به محضر امام زمان علیهالسلام
روایت دارد که امام زمان صلواتاللهعلیه که ظهور فرمود، میفرماید: «اَلا یا اَهلَ العالَم»؛ پنج ندا میکند به اهل عالم (1) و بدون هیچ دستگاهی و اختراعی و اینها، این [ندا] به همه میرسد، به هر کسی به لغت [و زبان] خودش. در عالَم [هستی] نه [فقط] در این پنج قاره. «اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِّیَ الحُسَین قُتِلَ عَطشاناً، اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِّیَ الحُسَین سَحَقُوهُ عُدواناً» به هر کسی به لغت خودش میرسد. این فرق بین این اعجاز و بین آن کارهایی که با اسبابچینی درست میشود، این طور است. [اگر] کسی از اینجا معرفت پیدا کند، میفهمد مسئله ظهور امام و غیبت امام [را]. [در حقیقت] ما [او را] نمیبینیم [ولی] او ما را میبیند؛ ما کلامش را نمیشنویم، [اما] او کلام ما را میشنود.
[شخصی] گفت: آقا سید حسن نامی در نجف، از مدرسین بوده و در فشار اقتصادی واقع میشود. میگوید خیلی خوب، من چهل روز یک عریضهای مینویسم برای امام زمان عجله الله تعالی فرجه الشریف ، همان عریضه را تکرار میکنم تا چهل روز و یا در آب میاندازم یا اینکه یک گوشه اتاق میگذارم ـ بالأخره یک جایی میگذارم آن را ـ تا روز چهلم. روز چهلم که شد [آقا سید حسن میگوید] حالا من یادم نیست که امروز چهلم است، دیدم از پشت سر به ما یک خطابی شد: «آقای آقا سید حسن!». [با خودم] گفتم که درِ خانه بسته است، در خانه هم جز من کسی نیست، قطعاً این خیال است.
یک قدری صبر کردم، گفت: «آقای آقا سید حسن، پسر آقا سید حسین» مثلاً. اسم پدر من را هم برد؛ گفتم نه دیگر، این خیال نیست؛ اسم پدر من را هم میداند، این خیال نیست. به آن طرف صوت متوجه شدم، کسی را ندیدم. حالا بنا گذاشتهام به اینکه نهخیر خیال نیست، واقعیت دارد لکن نگاه کردم به آن طرف، دیدم کسی را نمیبینم. در عین اینکه هیچکس را نمیدیدم، این صوت را شنیدم: «شما گمان میکنید ما از حال شما مطلع نیستیم؟ شما خیال میکنید ما نمیدانیم شما در چه حالی هستید؟» این را شنیدم اما هیچکس را نمیدیدم. اما همینکه این صدا را شنیدم «شما خیال میکنید که ما با خبر از حال شما نیستیم؟» کأَنّه رفع حاجتم شد؛ کأنّه هیچ احتیاجی ندارم. به همین شنیدن این کلام.
حالا او که معلوم است. دیگر «لا فَرقَ بَینَکَ و بَینَهُم اِلّا اَنَّهُم عِبادُکَ» (2) آن را دیگر خدا میداند [که ائمۀ معصومین علیهمالسلام] چه اشتراکاتی با مبدأ اعلی دارند. هیچ امتیازی ندارد «اِلّا اَنَّهُم عِبادُکَ بَدْؤُها مِنکَ وَ عَودُها اِلَیکَ اَعضادٌ وَ اَشهادٌ وَ مُناةٌ». او که سر جای خودش.
آن آقا ـ من عیناً خودم آن شخص را دیدم، خدا رحمتش کند، هفتهشت سال است کأنّه وفات کرده؛ نجار بوده ـ میگفت: دو ماه بوده است که ما دائماً قرض میکردیم [و] از این نجاری خودمان هیچ استفادهای نمیکردیم [و درآمدی نداشتیم]. [یک روز] رفتم پشت بام، یک کتابی بود که در آن نوشته بود مثلاً در پشت بام، این دو رکعت نماز را بخوانید و فلان بکنید و حاجت خودتان را بخواهید. فردا که خواستم بروم برای نجاری به دکان ـ خبری که نبود ـ توی این جیب من، یک پنج تومانی بود؛ چهار تومان را دادم به خانواده که این را یک ناهاری درست کند، یک تومان را هم گذاشتم که اگر سیگاری چیزی خودم محتاج بشوم [بخرم]. [خانوادهاش گفته بود:] آخر چهار تومان که چیزی نمیشود! گفتم: حالا تا ظهر شاید چیزی بشود، ما چه میدانیم. او رفته بود از همان قوم و خویشهایش قرض کرده بود و [غذایی] شبیه اشکنه، چیزی درست کرده بود.
من هم تا ظهر دیدم هیچ خبری نشد در دکان، آمدم دیدم بله، رفته از اینجا و آنجا قرض کرده است و یک [غذایی] شبیه اشکنه درست کرده. یک لقمهای برداشتم از آن غذا، دیدم درِ خانه را زدند. [شخصی که جلوی در بود، به من گفت:] «فلانآقا (معروف بوده در آن زمان) شما را دعوت کرده به منزل خودش برای ناهار. فلانآقای زاهد هم آنجاست». همان یک لقمه را که خورده بودم، دیگر بیشتر نخوردم و رفتم خانۀ آن آقا ـ از آن آقا هم چیزهایی نقل میکرد ـ دیدم آن زاهد هم آنجا است.
آن زاهد این قضیه را نقل کرد که آن آقا سید حسن، پسر آقا سید حسین وقتی شنید، دید او میگوید: «شما گمان میکنید ما مطلع نیستیم از حال شما؟» [گفت:] همین کلمه را که شنیدم، کأنّه رفع حاجتم شد. کأنّه اصلاً محتاج نیستم به چیزی.
[با خودم] گفتم شاید این قضیه من را دارد میگوید؛ من دیشب آنجا توسل کردم به خود حضرت، بهحسب معنا این ارتباط دارد با خود حضرت. این کلمه را که گفت، کأنّه حال مرا دارد میگوید و من هم [مثل آن آقا سید حسن] رفع حاجتم شد؛ به همینجا که رسید دیگر حرف نزد «شما خیال میکنید ما مطلع از حال شما نیستیم؟» دیدم من هم همانطور شدم؛ دیگر کأنّه احتیاجی به هیچ چیز ندارم، بعدش هم دیگر کار درست شد.
بالاخره، چه عرض کنیم؟! ما معرفتمان ناقص است. عینک ما است که یک تاری دارد و الّا آنها (ائمه علیهمالسلام) که ما را میبینند.
چقدر فرق است بین این طایفه (شیعه) و بین آن طایفه (بعضی از اهلسنت) که میگویند اصلاً اینچنین چیزی نیست؛ خدا اگر بخواهد، «مُلِأَتْ ظُلْمَاً وَ جَورَاً» را تبدیل کند به «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلَاً»، همانوقت او را ایجاد میکند. دیگر نمیخواست که اصلاً از هزارها سال جلوتر، این را نگاه بدارد تا آن وقت. از اینجور حرفها که «حیّ موجود» نیست بعدها مثلاً [بهوجود میآید] آنهایی که [اصل] این روایت را قبول دارند؛ ظاهراً اهلسنت شاید اکثرشان این روایت را قبول دارند: «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلَاً بَعْدَ مَا مُلِأَتْ ظُلْمَاً وَ جَوراً» (3) فعلی هذا بهحسب ظاهر ما کارمان خراب است [و الّا ائمه علیهمالسلام که ما را میبینند].
۱. «إذا ظهر القائم (عج) قام بين الركن و المقام و ينادي بنداءات خمسة: الأول: ألا يا أهل العالم أنا الإمام القائم، الثاني: ألا يا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم، الثالث: ألا يا أهل العالم إن جدّي الحسين قتلوه عطشان، الرابع: ألا يا أهل العالم إنّ جدّي الحسين عليه السّلام طرحوه عريانا، الخامس: ألا يا أهل العالم إنّ جدّي الحسين عليه السّلام سحقوه عدوانا»؛ إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب (عج)، ج۲، ص۲۳۳.
۲. این عبارت در دعای هر روز ماه رجب درباره امامان علیهمالسلام آمده است؛ اقبالالاعمال، ج۲، ص۶۴۶؛ بحارالانوار، ج۹۵، ص۳۹۳؛ و نیز ر.ک: البلد الأمين و الدرع الحصين، ص۱۷۹؛ المصباح للكفعمي، ص۵۲۹.
۳. زادالمعاد، ص۴۲۳؛ و نیز ر.ک: كفايةالأثر، ص۴۷؛ الغيبة نعماني، ص۸۱؛ مناقب، ابنشهرآشوب، ج۱، ص۲۹۵.
دانلود فیلم / معرفت به امام زمان عجل الله تعالی فرجه